من که مشغولم به کار دل چه تدبیری مرا...
من که بیزارم زکار گل چه تزویری مرا...
من که سیرابم چونین از چشمه ی جوشان عشق
خلق اگر با من نمی جوشد ، چه تاثیری مرا...
من که با چشم حقارت عالمی را بنگرم
سنگ اگر بر سر بکوبندم ، چه تحقیری مرا...
خامه ی قدرت به نامم برگ آزادی نوشت
ای اسیران زین گرامی تر چه تقدیری مرا...
